دفتریادداشت



سرعت ماشین کم شده و افتاده توخاکی ؛ این یعنی کم مونده برسیم چشم هایم رو باز می کنم حرکتی به دستهایم می دهم تا ته مانده خواب از سرم بپرد با ذوقی سرشار و با دلی تنگ هوای وطن شیشه ماشین رو پایین می کشم نفسی حریصانه می کشم باد آشنا به کله ام می خورد بوی صحرا سرمستم می کند حالا می فهمم من دلتنگ چه بوده ام ماشین دیگه سرعت گرفته گردنه خاکی رو رد کرده شیشه روبالا می کشم و به دوردستها خیره می شوم آخرین بار که این مسیر رو رفته بودم همه جا برف بود و همه چیز زیر برف پنهان شده بود حالا تمام برفها شیره جان لاله ها و بابونه ها و نسترن ها شده اند حالا فصل جولان زنبور های وحشی هست که سرمست باشند از دور قبه روستا دیده می شود ‏(که بعدها قبرسرهنگ نامیده شد ولی حالا یک کلبه ای که حسین خان در وسط زمین کشاورزی اش درست کرده ‏)کم کم صدای تپش قلبم رو می شنوم به مادرم فکرمی کنم که اینروزها انتظار بازگشت مرا می کشد در آخرین نامه برایش نوشته بودم که یکی از روزهای آخر اردیبهشت خواهم آمد مزرعه های گندم پیدا شدند سبزند ولی قد کشیده اند یک ماه دیگراین مزارع پرخواهد بود از دهقانان داس به دست و پرتلاش که به مسافرانشان دست تکان می دهند ولی حالا به امیدزمین و آسمان و خدا رهاشده اند 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

www.irnevis.ir gamefar انشا در مورد ویروس کرونا تا دیر نشده خرید کن قصه neginekavirev خلاصه کتاب تاریخ تحلیلی محمد نصیری پیام نور دالغالی دنیز ho33eini persian